شیخ ابوالحسن علی بن جعفر بن سلمان خرقانی «علی بن احمد» عارف بزرگ قرن چهارم و پنجم هجری از چهرههای بسیار درخشان عرفان ایرانی است که در آزاد اندیشی و مردم گرایی جهانی و وسعت نظر انسانی و تفکر والای عرفانی ممتاز و کم نظیر است. گفتار و کردار این عارف کیهان گرای ایرانی که در نیمهی دوم قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری در خرقان قومس «کومش» استان کنونی سمنان میزیسته است. در طی گذشت نزدیک به یک هزار سال همواره مورد توجه، دقت، مطالعه و سرمشق عارفان و شاعران، متفکران و محققان بوده است.
وی در سال 351 یا 352 هجری در دهستان خرقان قومس از توابع بسطام متولد شده و در روز سه شنبه دهم محرم (عاشورا) سال 425 هجری در هفاد و سه سالگی در همان دهستان خرقان جهان را بدرود گفته است. مشهور است که علاوه بر همشهری وی یعنی بایزید بسطامی عارف بزرگوار و عالی مرتبهی قرن دوم و سوم هجری که شیخ و مقتدای حال جذبه و تفکر او بوده است، مانند عارف معروف معاصر خود شیخ ابوسعید ابوالخیر خرقهی ارشاد و طریقت از شیخ ابوالعباس احمد بن محمد عبدالکریم قصاب آملی داشته است.
در منقولات و حکایات باقی مانده، آمده است که شیخ ابوسعید ابوالخیر عارف مشهور و ابوعلی سینا فیلسوف نامی و ناصر خسرو قبادیانی علوی، شاعر و متفکر ایرانی که معاصر شیخ ابوالحسن خرقانی بوده اند به خرقان رفته و با وی صحبت داشته و مقام معنوی او را ستوده اند. و نیز گفته اند که سلطان محمود غزنوی پادشاه مقتدر بدیدار شیخ ابوالحسن خرقانی رفته و از وی کسب فیض کرده و نصیحت خواسته است.
از شاگردان ممتاز و مشهور شیخ ابوالحسن خرقانی، خواجه عبدالله انصاری عارف قرن پنجم هجری است که سالها در خرقان زیسته و از انفاس پر برکت شیخ ابوالحسن خرقانی کسب فیض و معلومات کرده است. در مورد ارتباط معنوی بایزید بسطامی عارف قرن دوم و سوم هجری با شیخ ابوالحسن خرقانی که از وفات بایزید 234 هجری تا تولد شیخ ابوالحسن 351 یا 352 هجری، یکصد و هفده یا هیجده سال فاصله است مطالب زیادی در آثار نویسندگان و محققان به ویژه عارفان قرنهای بعد آمده است، که قابل توجه و تأمل می-باشد. بدیهی است اینگونه ارتباطات آشکار مؤید بقای روح و استمرار و انتقال هویت و معنویت پنهان از چشم ظاهر بین بشری است؛ که فهم ضعیف و محدود ما به ندرت قادر به درک جلوههایی از آن میباشد. شیخ فریدالدین عطار نیشابوری عارف بزرگ قرن ششم و هفتم هجری در این باره مینویسد:
نقل است که شیخ بایزید هر سال یک نوبت به زیارت دهستان شدی بسرریگ که آنجا قبور شهداست، چون بر خرقان گذر کردی باستادی و نفس برکشیدی، مریدان از وی سؤال کردند که شیخا ما هیچ نمی شنویم؛ گفت: آری که از این دیه دزدان بوی مردی میشنوم، مردی بود نام او علی و کنیت او ابوالحسن؛ به درجه از من پیش بود، بارعیال کشد و کشت کند و درخت نشاند.
هم چنین در مورد توجه و ارتباط متقابل شیخ ابوالحسن خرقانی به بایزید بسطامی و مدد جستن از تربت او شیخ فریدالدین عطار نیشابوری مینویسد:
نقل است که شیخ ابوالحسن در ابتدا دوازده سال در خرقان نماز خفتن به جماعت کردی و روی به خاک بایزید نهادی و بسطام آمدی، 3 فرسنگ و باستادی و گفتی بار خدایا از آن خلعت که بایزید را دادهای ابوالحسن را بویی ده و آنگاه باز گشتی، وقت صبح را به خرقان باز آمدی و نماز بامداد به جماعت به خرقان دریافتی بر طهارت وضوی نماز خفتن.
گویند شیخ ابوالحسن خرقانی بر سر در خانقاه خود نوشته بود: «هر کس که در این سرا درآید نانش دهید و از ایمانش مپرسید. چه آنکس که به درگاه باری تعالی به جان ارزد، البته بر خوان بوالحسن به نان ارزد».
اوهرچند خود وخلق را در خالق محو میدید اما در سلوک خویش از هر فرصتی برای شکستن دیوارهای تفرقهی قومگرایی و هرنوع برتری انسانی بر انسان دیگر استفاده کرده است و طریق وصول به خالق را خدمت به خلق معرفی کرده است . زیبایی مکتب شیخ در این است که انسانها را میبیند و خدمت میکند اما برای آنها در برابر حق تعالی موضوعیتی قایل نیست بلکه چون به وحدت خالق و مخلوق معتقد است و خدمت به خدا و برتر از عبادات ظاهری میشناسد. او به انسانها خدمت میکند و غمخوار آدمیان است نه به خاطر خدا نه به خاطر عبادت نه برای رسیدن به بهشت موعود و گریز از جهنم، بلکه به خاطر نفس انسانیت، او که چنین صمیمانه میسراید :
آن دوست که دیدنش بیاراید چشم بی دیدنش از گریه نیاساید چشم
مارا ز برای دیدنش باید چشم گر دوست نبیند به چه کار آید چشم
با همین چشم که غیر از دوست را نمیبیند از شیخ پرسیدند که جوانمردی چیست؟ گفت آن سه چیز است: اول سخاوت، دوم شفقت بر خلق، سوم بی نیازی از خلق. اوج این انساندوستی شعاری است که گویند در خانقاه شیخ نوشته بود. هر که در این سرا درآید نانش دهید و از نامش مپرسید چه آنکس که به درگاه باریتعالی به جان ارزد البته بر خوان بوالحسن به نان ارزد. در نوشتههای منسوب به شیخ ابوالحسن خرقانی خواهیم دید که نتیجه فرهنگ خاص عرفان ایشان چگونه به انسانمداری میرسد.
از دیگر سخنان والای شیخ ابوالحسن خرقانی که برگزیدهایم اینهاست:
عالم بامداد برخیز طلب زیادتی علم کند، و زاهد طلب زیادتی زهد کند و ابوالحسن در بند آن بود که سروری به دل برادری رساند.
اگر به ترکستان تا به شام کسی را خاری در انگشت شود آن از آن من است. همچنین از ترک تا شام کسی را قدم در سنگ آید زیان آن مراست و اگر اندوهی در دلی است آن دل از آن من است.
کاشکی بدل همه خلق، من بمردمی تا خلق را مرگ نبایستی دید... کاشکی حساب همه خلق با من بکردی تا خلق را به قیامت حساب نبایستی دید.
کاشکی عقوبت همه خلق، مرا کردی تا ایشان را دوزخ نبایستی دید. بهترین چیزها دلی است که در وی هیچ بدی نباشد.
اگر سرودی بگوید و به آن حق را خواهد، بهتر از آن بود که قرآن خواند و بدان حق را نخواهد. هرچه برای خدا کنی اخلاص است و هرچه برای خلق کنی ریا. هرکه عاشق شد خدای را یافت و هر که خدای را یافت خود را فراموش کرد.
او به راستی مرید و شاگرد روحانی سلطان العارفین بایزید بسطامی است که گفته است:
مرید من آنست که بر کنار دوزخ بایستد و هر که را خواهند به دوزخ برند دستش گیرد و به بهشت فرستد و خود به جای او به دوزخ رود.
جلال الدین محمد بلخی مولوی عارف بزرگ قرن هفتم هجری، در دفتر چهارم مثنوی، نظریه و گفتار شیخ ابوالحسن خرقانی را دربارهی پیش بینی جزییات وجود و ظهور خود توسط بایزید بسطامی در یکصد و تقریبا بیست سال قبل چنین سروده است:
هـچـنـان آمـد کـه او فـر مـوده بـود بـوالـحـسـن از مـردمـان آن را شـنـود
که حـسـن بـاشـد مـریـد و امتم درس گـیـرد هـر صـبـاح از تـربــتــــم
گفت من هم نیز خوابش دیدهام وز روان شـیـخ ایـــــن بـشـنـیـدهام
هر صباحی رو نـهـادی سوی گور ایـسـتـادی تـا ضـحـی انـدر حـضـــور
یـا مـثـال شـیـخ پـیـشش آمـدی یا که بیگفتی شکالش حل شدی
تـا یـکـی روزی بـیامـد بـا سـعـود گـورهـا را بـرف نـو پـوشـیـده بـــــود
تـوی بـر تـو بـرفهـا همچون علم قـبه قـبه دید و شـد جـانـش به ـغـــم
بـانگش آمد از حظیره شیخ حی هـا انـا ادعـوک کـی تـسـعی الــــی
هین بیا این سو، بر آوازم شتاب عـالم از برف است روی از من متاب
حال او زآن روز شد خوب و بدید آن عجایـب را کـه اول مــــی شـنید
دیدار شیخ ابوالحسن خرقانی با ابو علی سینا
درباره ملاقات شیخ ابوالحسن خرقانی عارف و ابو علی سینا فیلسوف و پزشک مشهور، داستانها در کتابها آوردهاند؛ اگر جزییات این دیدار درست نباشد؛ با در نظر گرفتن وقایع تاریخی و خط سیر حرکت ابوعلی سینا از گرگانج به جرجان (گرگان) که از طریق طوس، نیشابور، جاجرم و سرحد کومش انجام گرفته، وقوع این ملاقات مهم تاریخی قطعی است. شیخ فرید الدین عطار نیشابوری دربارهی ملاقات شیخ ابوالحسن خرقانی و شیخ الرییس ابوعلی سینا چنین نوشته است:
«نقلست که بوعلی سینا به آوازهی شیخ عزم خرقان کرد، چون به خانهی شیخ آمد، شیخ به هیزم رفته بود. پرسید که شیخ کجاست؟ زنش گفت: آن ملحد دروغگو را چه کنی؟ همچنین بسیار جفا گفت شیخ را، که زنش منکر او بودی، حالش چه بودی! بوعلی عزم صحرا کرد تا شیخ را بیند، شیخ را دید که همیآمد و خرواری درمَنه بر شیری نهاده، بوعلی از دست برفت، گفت: شیخا این چه حالت است؟ گفت: آری تا ما بار چنان گرگی نکشیم شیری بار ما نکشد. پس به خانه باز آمد، بوعلی بنشست و سخن آغاز کرد و بسی گفت، شیخ پارهای گل در آب کرده بود تا دیواری عمارت کند، دلش بگرفت، برخاست و گفت مرا معذور دار که این دیوار را عمارت میباید کرد، و بر سر دیوار شد، ناگاه تبر از دستش بیفتاد، بوعلی برخاست تا آن تبر به دستش باز دهد، پیش از آنکه بوعلی آنجا رسید آن تبر برخاست و به دست شیخ باز شد. بوعلی یکبارگی اینجا از دست برفت و تصدیقی عظیم بدین حدیثش پدید آمد تا بعد از آن طریقت به فلسفه کشید، چنانکه معلوم هست» «دانش، علم و بینش، عرفان».
ناصر خسرو قبادیانی در مکتب خرقان
در بین ملاقات کنندگان نامی با شیخ ابوالحسن خرقانی عارف آزاد اندیش قرن چهارم و پنجم هجری، ناصر خسرو قبادیانی شاعر، نویسنده، متفکر و محقق معاصر اوست که به خرقان سفر کرده و به محضر شیخ بزرگ خرقان راه یافته و از خانقاه معروف او به رموز اسرار عرفان پی برده است. امیر دولتشاه بن علاءالدوله سمرقندی در کتاب تذکرةالشعرا در ضمن بیان شرح احوال ناصر خسرو قبادیانی مینویسد: « در اثنای عزیمت از مازندران به جانب خراسان به صحبت شیخ المشایخ ابوالحسن خرقانی قدس الله روحه العزیز رسید، و شیخ را از روی کرامت، احوال او معلوم شده بود. به اصحاب گفت که فردا مردی حجتی بدین شکل و صفت به در خانقاه خواهد رسید، او را اعزاز و اکرام نمایید و اگر امتحانی از علوم ظاهر در میان آورد بگویید شیخ ما مردی دهقان و امی است و آن شخص را پیش من آرید. چون حکیم ناصر خسرو به در خانقاه رسید، مریدان بفرمودهی شیخ عمل کرده، او را به خدمت شیخ بردند. شیخ او را اعزاز و اکرام فرمود و حکیم ناصر خسرو گفت: ای شیخ بزرگوار میخواهم که از این قیل و قال درگذرم و پناه به اهل حال آورم. شیخ تبسمی کرد و گفت که ای ساده دلِ بیچاره، تو چگونه با من هم صحبتی توانی کرد که سالها است اسیر عقل ناقص ماندهای؟ و من اول روز که قدم به درجه مردان نهادهام سه طلاق به این بر گوشهی چادر این مکاره بستهام. حکیم گفت که چگونه شیخ را معلوم شد که عقل ناقص است؟ بلکه اول من خلق الله العقل، گفتهاند. شیخ فرمود ای حکیم، آن عقل انبیاست، دلیری در آن میدان مکن. اما عقل ناقص، عقل تو و پورسینا است. که هر دو بدان مغرور شدهاید و دلیل بر آن قصیده است که دوش گفته و پنداشتهای که گوهر کان کن فکان عقل است، غلط کردهای آن که گوهر عشق است و فیالحال مطلع آن قصیده را شیخ به زبان مبارک گذرانید براین منوال که:
بالای هفت طاق مقرنس دو گوهرند کز کاینات و هر چه در او هست برترند
حکیم ناصر خسرو چون آن کرامت از شیخ بدید مبهوت شد، چه این قصیده را هم در آن شب نظم کرده بود و هیچ آفریده را بر آن اطلاعی نبود و اعتقاد و اخلاص او به آستانهی شیخ درجهی عالی یافت؛ چند وقت در خدمت شیخ روزگار گذرانید و به ریاضت و تصفیهی باطن مشغول شد، اما شیخ او را اجازت به سفر داد و او به جانب خراسان آمد و از علوم غریبه و تسخیر سخن گفت، علمای خراسان به قصد او برخاستند و در آن حین قاضی القضاة ابوسهیل صعلوکی که امام و بزرگ خراسان و نیشابور بود حکیم را گفت: تو مردی فاضل و بزرگی، چون امتحانات بسیار میکنی و سخن تو بلندتر واقع شده؛ چنین مشاهده میکنم که علمای ظاهری خراسان قصد تو دارند. صلاح در آن است که ازاین دیار سفر اختیار کنی. حکیم از نیشابور فرار نموده، به جانب بلخ افتاد و آنجا نیز متواری بود تا در آخر حال به کوهستان بدخشان افتاد.
با در نظر گرفتن تطابیق تاریخی و اینکه وفات شیخ ابوالحسن خرقانی در سال 425 هجری اتفاق افتاده؛ باید این ملاقات معنوی در دوران جوانی ناصر خسرو به وقوع پیوسته باشد.
سلطان محمود غزنوی در خانقاه شیخ ابوالحسن خرقانی
به طوریکه نوشتهاند سلطان محمود غزنوی در سفری که به تسخیر شهرهای مرکزی ایران «ری و اصفهان» و انقراض سلسله آل بویه "دیلمیان" منجر گردید (420 هجری) چند روزی در ولایت قومس "کومش" توقف کرده و با شیخ ابوالحسن خرقانی در دهستان خرقان بسطام ملاقات نموده است. بررسی جوانب مختلف این دیدار تاریخی و معنوی و طرز برخورد و سؤال و جواب دلنشین این عارف جلیلالقدر ایرانی با سلطان محمود مقتدر و جبار و همچنین تأثیر عمیق و شگرف افکار بلند و وسعت نظر بی انتها و وارستگی، بینیازی و بیهراسی حیرتانگیز شیخ در سلطان وقت و فرد شاخص عرصه سیاست مشرق ایران که بیارزشی جلال و جبروت و قدرت و مال و مقام دنیایی را در مقابل حقیقت عرفان و معنویت مجسم میکند، از نظر اخلاقی و اجتماعی و عقیدتی بسیار جالب توجه و از لحاظ تاریخی ارزنده و آموزنده است.
شیخ فریدالدین عطار نیشابوری عارف محقق قرن ششم و هفتم هجری جزییات این دیدار تاریخی را چنین بیان داشته است:
«نقل است که وقتی سلطان محمود وعده داده بود، ایاز را. خلعت خویش را در تو خواهیم پوشیدن و تیغ برهنه بالای سر تو برسم غلامان من خواهم داشت. چون محمود به زیارت شیخ "ابوالحسن خرقانی" رسول فرستاد که شیخ را بگویید که سلطان برای تو از غزنین بدینجا آمد، تو نیز برای او از خانقاه به خیمهی او درآی؛ و رسول را گفت اگر نیاید این آیت برخوانید، قوله تعالی: "واطیعو الله و اطیعو الرسول و اولی الامرمنکم".
رسول پیغام بگزارد. شیخ گفت: مرا معذور دارید. این آیت برو خواندند، شیخ گفت: محمود را بگویید که: چنان در اطیعو الله مستغرقم که در اطیعوالرسول خجالتها دارم تا به اولی الامر چه رسد؟! رسول بیامد و به محمود باز گفت. محمود را رقت آمده و گفت: برخیزید، که او نه از آن مردان است که ما گمان برده بودیم. پس جامهی خویش را به ایاز داد و در پوشید، و ده کنیزک را جامهی غلامان در بر کرده و خود به سلاح داری ایاز پیش و پس میآمد، امتحان را رو به صومعهی شیخ نهاد. چون از در صومعه درآمد و سلام کرد، شیخ جواب داد، اما برپا نخاست. پس روی به محمود کرد و در ایاز ننگرید، محمود گفت: برپا نخاستی سلطان را و این همه دام بود، شیخ گفت: دام است اما مرغش تو نهای؛ پس دست محمود بگرفت و گفت: فرا پیش آی، چون تو را فرا پیش داشتهاند. محمود گفت: سخنی بگو. گفت: این نامحرمان را بیرون فرست، محمود اشارت کرد، تا نامحرمان همه بیرون رفتند؛ محمود گفت: مرا از بایزید حکایتی برگو. شیخ گفت: بایزید چنین گفته است: که هر که مرا دید از رقم شقاوت، ایمن شد؛ محمود گفت: از قدم پیغامبر زیادت است؟ بوجهل و بولهب و چندان منکران او را همی دیدند و از اهل شقاوت، شیخ گفت محمود را که ادب نگه دار و تصرف در ولایت خویش کن، که مصطفی را علیه السلام ندید جز چهار یار او و صحابه او و دلیل بر این چیست؟ قوله تعالی "و تراهم ینظرون الیک و هم لایبصرون"، محمود را از این سخن خوش آمد؛ گفت مرا پندی ده. گفت: چهار چیز نگه دار. اول پرهیز از مناهی و نماز به جماعت، سخاوت و شفقت بر خلق خدا. محمود گفت: مرا دعا کن؛ گفت: خود در این گه دعا می کنم "اللهم اغفر للمؤمنین و المؤمنات" گفت: دعای خاص بگو. گفت: ای محمود عاقبتت محمود باد. پس محمود بدرهای زر پیش شیخ نهاد. شیخ قرص جوین پیش نهاد و گفت: بخور! محمود همیخاوید و در گلویش میگرفت. شیخ گفت: مگر حلقت میگیرد؟ گفت: آری. گفت: میخواهی که ما را این بدره زر تو گلوی بگیرد؟ برگیر که این را " اشاره به زر " سه طلاق داده-ایم. محمود گفت: در چیزی کن، البته گفت: نکنم. گفت: پس مرا از آن خود یادگاری بده، شیخ پیراهن عودی از آن خود بدو داد. محمود چون بازهمیگشت گفت: شیخا خوش صومعهای داری، گفت: آن همه داری، این نیز همی بایدت؟ پس در وقت رفتن شیخ او را بر پا خواست. محمود گفت: اول که آمدم التفات نکردی، اکنون بر پای میخیزی. این همه کرامت از چیست؟ آن چه بود؟ شیخ گفت: اول در خودبینی پادشاهی و امتحان درآمدی، و به آخر در شکستگی و درویشی میروی که آفتاب دولت درویشی بر تو تافته است. اول برای پادشاهی تو برنخاستم، اکنون برای درویشی تو برمیخیزم.»
دیدار شیخ ابوالحسن خرقانی و شیخ ابوسعید ابوالخیر
از معاصران نامی شیخ ابوالحسن خرقانی، شیخ ابوسعید ابوالخیر عارف و شاعر مبتکر رباعیات عرفانی است. به طوریکه نوشتهاند شیخ ابوسعید بارها به خرقان سفر کرده و با شیخ ابوالحسن صحبت داشته است که ماجرای آنها در کتاب نورالعلوم و اسرار التوحید و تذکرةالاولیا و دیگر کتابهای مربوط به شرح احوال عارفان به تفصیل آمده است. عطار مینویسد که: شیخ ابوسعید ابوالخیر گفته است: من خشت بودم چون به خرقان رسیدم، گوهر بازگشتم.
محمد منور در کتاب اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید درباره ملاقات شیخ ابوالحسن خرقانی و ابوسعید ابوالخیر نوشته است:
«چون شیخ ما ابوسعید به خرقان رسید و در خانقاه شد، در خانقاه شیخ بوالحسن مسجد خانهای است. شیخ بوالحسن در آنجا بود، بر پای خواست؛ و تا میان مسجد خانه پیش شیخ باز آمد و آنجا دست به گردن یکدیگر فرا کردند. شیخ ابوالحسن میگفت: چنان داغ را، مرهم چنین نهند و چنین قدم را، قربان جان بوالقاسم سازند. پس شیخ بوالحسن، شیخ بوسعید را دست گرفت که بر جای من بنشین. شیخ ما ننشست. شیخ بوالحسن را گفت: تو بر جای خویش بنشین. او ننشست. هر دو در میانهی خانه بنشستند و هر دو میگریستند. شیخ بوالحسن، شیخ بوسعید را گفت: سخن بواژ، مرا نصیحتی کن؛ شیخ بوسعید گفت: او را باید گفت. پس مقربان با شیخ بوسعید بودند، اشارت کرد که قرآن برخوانید. قرآن برخواندند و صوفیان بسیار بگریستند و نعرهها زدند و هر دو شیخ بسیار بگریستند. شیخ بوالحسن، خرقه از سر زاویهی خود به مقربان انداخت. شیخ بوسعید سه شبانه روز پیش شیخ بوالحسن بود. دراین سه شبانه روز، هیچ سخن نگفت. شیخ بوالحسن وی را معارضهی سخن میکرد. شیخ بوسعید گفت: ما را بدان آوردهاند تا سخن شنویم. او را باید گفت. پس شیخ بوالحسن گفت: تو حاجت مایی از خدای تعالی. ما از خدای تعالی به حاجت خواستهایم که دوستی از دوستان خویش بفرست، تا ما این سرهای تو بدو هوژ گوییم (بدو هویدا گوییم). تو آن حاجت مایی. من پیر بودم و ضعیف به تو نتوانستم آمدن، ترا قوت بود و آمادگی، ترا به ما آوردند. ترا به مکه نگذارند. تو عزیزتر از آنی که ترا به مکه برند. کعبه را به تو آرند تا ترا طواف کند».
خواجه عبدالله انصاری شاگرد و مرید ممتاز شیخ ابوالحسن خرقانی
خواجه عبدالله انصاری "پیر هرات" عارف بزرگ قرن پنجم هجری و گویندهی رسایل مقالات و مناجاتهای خوش آهنگ و دلنشین و سوزناک و سراپا هنر عرفانی از شاگردان و مریدان خاص شیخ ابوالحسن خرقانی بوده است. وی سالها در خرقان بسر برده و در خانقاه خرقان از محضر پر برکت شیخ ابوالحسن خرقانی کسب فیض کرده تا به سر حد کمالات معنوی نایل شده است.
چنانکه خود گفته است:
« مشایخ من در حدیث و علم و شریعت بسیارند. اما پیر من در تصوف و حقیقت شیخ ابوالحسن خرقانی است و اگر او را ندیدمی کجا حقیقت دانستمی».
خواجه عبدالله انصاری در مناجات و مقالات خود دربارهی درک فیض از مکتب شیخ بزرگ خرقان چنین آورده است:
عبدالله مردی بود بیابانی، میرفت به طلب آب زندگانی، ناگاه رسید به شیخ ابوالحسن خرقانی، دید چشمهی آب زندگانی، چندان خورد که از خود گشت فانی، که نه عبدالله ماند و نه شیخ ابوالحسن خرقانی، اگر چیزی میدانی من گنجی بودم نهانی، کلید او شیخ ابوالحسن خرقانی.
آثار شیخ ابوالحسن خرقانی
1- رسالةالخائف الهائم من لومة اللائم. که نظیر آن در اصول طریقت تألیف نشده است.
2- فواتح الجمال و غیر اینها.
3- نورالعلوم که شامل ذکر مبانی عرفانی و روایاتی است که با نام شیخ ابوالحسن خرقانی بستگی دارد و نمونههایی از سخنان اوست که به وسیلهی یکی از شاگردان و پیروان شیخ در ده باب تدوین شده است.
و چکیدهایی از کتاب نورالعلوم:
پرسیدندکه:
به چه دانیم که اندرون یک است؟ گفت:بدان که زبان او هم یکی باشد. هرکه را زبان پراکنده بود دلیل بود که دل پراکنده بود گفت: همه یک بیماری داریم چون بیماری یکی بود دارو یکی بود جمله بیماری غفلت داریم باشد تا بیدار شویم شیخ گفت: دست در عمل زن تا اخلاص ظاهر شود! دست در اخلاص زن تا نور ظاهرشود!
شیخ گفت: ازبسیار جانها آواز ماتم برای و از بعضی آواز دف هرچند دردل خود مینگرم همه آواز براید آواز دف و نی
شبلی رحمه اله گفت : ان خواهم که نخواهم شیخ ابوالحسن خرقانی گفت : آن هم خواستی !
حکایاتی چند از شیخ
۞ حق تعالی قسمت بندگان پیدا کرد؛ هر یک نصیب خود برداشتند، نصیب جوانمردان یعنی اولیا اندوه بود. [ حمدالله مستوفی ، تاریخ گزیده ، 662، دکتر نوایی ]
۞ عالمان آن گویند که شنیده باشند و جوانمردان آن گویند که دیده باشند
۞ نقل است که باغکی داشت . یک بار بیل فرو برد نقره بر آمد، دوم بار فرو برد زر برآمد ، سوم بار فرو برد مروارید و جواهر آمد . ابوالحسن گفت :" خداوندا، ابوالحسن بدین فریفته نگردد، من به دنیا از چون تو خداوندی بر نگردم [ عطار ، تذکرة،662]
۞ نقل است که عمر بوالعباس شیخ را گفت:" بیا تا هر دو دست یک دیگر گیریم و از زیر این درخت بجهیم " آن درختی بود که هزار گوسفند در سایه ی او بخفتی - شیخ گفت:" بیا تا هر دو دست لطف حق گیریم و بالای هر دو عالم بجهیم ، که نه به بهشت التفات کنیم و نه به دوزخ " [ عطار ، تذکرة، 663-662]
۞ نقل است که شخصی بر شیخ آمد و گفت :" دستوری ده تا خلق را به خدا دعوت کنم " . گفت: " زنهار تا به خویشتن دعوت نکنی " گفت: " شیخا، خلق را به خویشتن دعوت توان کرد؟ " گفت: آری که کسی دیگر دعوت کند و تو را ناخوش آید ، نشان آن باشد که دعوت به خویشتن کرده باشی" [ عطار، تذکرة، 668]
۞ شبی نماز میکرد ، آوازی شنود که" هان بوالحسنو! خواهی که آنچه از تومیدانم با خلق بگویم تا سنگسارت کنند؟ "شیخ گفت " ای بار خدای! خواهی تا آنچه از رحمت تو میدانم و از کرم تو میبینم با خلق بگویم تا دیگر هیچ کس سجودت نکند؟ " آواز آمد: نه از تو نه از من "
۞هر که سرودی بخواند و بدان خدا را بخواهد بهتر از آن بود که قرآن بخواند ولی جز خدا را بخواهد
۞ کسی را که از در درآید از ایمان او مپرسید ، که آنکه نزد خدا به جان ارزد نزد بوالحسن به نان ارزد .
۞ مناجات شیخ : شبی شیخ با خداوند سبحان مناجات کرد و گفت :" خداوندا، فردای قیامت به وقت آنکه نامهی اعمال هر یکی به دست دهند و کردار هر یکی بر ایشان نمایند ، چون نوبت من آید و فرصت یابم من دانم که چه جواب معقول گویم " پس در حال ، به سرش ندا آمد که" یا ابوالحسن، آنچه روز حشر خواهی گفتن در این وقت بگو" گفت: خداوندا چون مرا در رحم مادر بیافریدی در ظلمات عجزم بخوابانیدی وچون در وجود آوردی معده ی گرسنه را با من همراه کردی تا چون در وجود آمدم از گرسنگی می گریستم و چون مرا در گهواره نهادند پنداشتم که فرج آمد ، پس دست و پایم ببستند و خسته کردند و چون عاقل و سخنگوی شدم . گفتم بعد الیوم آسوده مانم به معلمم دادند ، به چوب ادب دمار از روزگارم برآوردند و از وی ترسان بودم، چون از او در گذشتم شهوت بر من مسلط کردی تا از تیزی شهوت به چیزی دیگر نمیپرداختم، و چون از بیم زنا و عقوبت فساد زنی در نکاح آوردم و فرزندانم در وجود در آوردی و شفقت ایشان در درونم گماشتی و در غم خورش و لباس ایشان عمرم ضایع کردی و چون از آن در گذشتم پیری و شعف بر من گماشته و درد اعضا بر من نهادی و چون از آن در گذشتم دیدم چون وفات من برسد بیاسایم ، به دست ملک الموت مرا گرفتار کردی که به تیغ بی دریغ به صد سختی جان من قبض کرد ؛ و چون از آن درگذشتم در لحد تاریکم نهادی و در آن تاریکی وعاجزی دو شخص مکرم (نکیرین) فرستادی که " خدای تو کیست و ملت تو چیست ؟" و چون از آن جواب برستم از گورم برانگیختی و در این وقت که حشر کردی، در گرمای قیامت و جای حسرت و ندامت نامهام به دست دادی که اقرا کتابک. خداوندا، کتاب من این است که گفتم ، این همه مانع من بود از طاعت و از برای چندین تعب و رنج شرط خدمت تو که خداوندی به جای نیاوردم . تو را از آمرزیدن و گناه عفو کردن مانع کیست ؟" ندا آمد که" ای ابوالحسن تو را بیامرزیدم به فضل و کرم خود "[ خرقانی ، نورالعلوم ، 148-147، به اهتمام استاد مرحوم مجتبی مینوی ، طهوری ، 1359 ه.ش ]
آرمگاه
در 24 کیلومتری شاهرود؛ در شمال دهستان خرقان، روی یک تپه، آرامگاه این بزرگوار به چشم میخورد. فضای سبز اطراف آن، به آرامگاه قداست خاصی بخشیده است. روی قبر شیخ یک قطعه سنگ مرمری قرار دارد که اشعاری بر آن حک شده است. در جوار این مقبره مسجدی بود که گنبدی مخروطی شکل و مزین به کاشی کاری های زیبا داشت. در حال حاضر، از مسجد و گنبد یاد شده فقط محراب آن باقی مانده که برخلاف مسجدهای دیگر این نواحی رو به مغرب است. محراب مذکور داری گچبری های زیبا و استادانه میباشد. بر حاشیه این محراب چنین نوشته شده است:"گفته علی شیخ قدس الله رحمه: قبله بر پنج(؟) است: کعبه، قبلهی مومنان است، بیت الامور، قبلهی فرشتگان است، عرض، قبلهی دعاگویان است و حق، قبلهی جوانمردان است.